گفتمان

ژیان و یک بغل امید، لامبورگینی و یک کوله بار ناامیدی

باهاشون که صحبت می‌کنم از پوچ بودن زندگی می‌گند. از اینکه هیچ چیزی براشون معنی نداره و مهم نیست، از اینکه جامعه بهشون اهمیت نمیده، از وضعیت بد اشتغال در کشور. از همه چیز و همه کس بریده­اند …

نرخ امید به زندگی در میان جوانان کاهش یافته و بسیاری از آنان تمایلی به ادامه تحصیل ندارند؛ چرا که معتقدند که با تحصیلات به جایی نمی‌رسند و دلواپس آینده خود هستند. این جوانان به علت انتصاب افرادی به شخصی خاص و دست­یابی این نورچشمی­ها به پست و شغل، بدون آنکه استعداد و توانایی کافی برای تصدی آن منصب را داشته باشند، بسیار ناامید شده­اند و به مهاجرت تمایل پیدا کرده­اند. جوانان امروزی دیگر امید و انگیزه ندارند، ناامیدی در بین جوانان کشور موج می زند، باید برای این وضعیت بی­انگیزگی و ناامیدی جوانان به آینده خود فکری کرد و… شاید شما هم در جمع­های دوستانه، بارها از این عبارات که از آن بوی یأس به مشام می رسد شنیده باشید. این جملات بارها از سوی برخی از والدین و جوانان در حال تکرار است. افزون بر این، در مطبوعات و به ویژه صدا و سیما در این باره زیاد صحبت می شود و رسانه­های ماهواره­ای نیز بسیار بر روی این موضوع مانور می­دهند و به بزرگنمایی و سیاه­نمایی می­پردازند.

برخی از روان­شناسان و جامعه­شناسان با توجه به این که در شرایط امروز در جامعه ما، سن ادامه تحصیل به بعد از 20 سالگی کشیده شده و از سویی کشور با مشکل عمده­ای به نام اشتغال روبه رو است، به طوری که هم اینک شاهد نرخ بالایی از بیکاری در کشور هستیم، بر این باورند که طبیعی است که بخشی از جوانان ما احساس کنند در مقاطعی از زندگی خود به آن اهداف مشخص شده نمی رسند و لذا به تدریج نسبت به آینده دلزده و ناامید می شوند.

جالب آنکه علی­رغم تصور ما و نسل جوان امروز، ناامیدی و احساس یأس از آینده در میان جوانان تنها مربوط به ایران نمی­شود. در جوامع پیشرفته اروپایی و غربی نیز که در نگاه بسیاری از جوانان ما در مدینه فاضله­ای از رفاه و خوشبختی به سر می­برند مشکلات معیشتی، اشتغال و بی­کاری جوانان موجب ثبت آمارهای خیره­کننده­ای از گسترش عدم امید به آینده شده است. به طور مثال در تحقیقی که چندی قبل بر روی جوانان 18 تا 24 سال در کشور انگلستان به انجام رسید مشخص شده است نزدیک به 66 درصد از جوانان این کشور حداقل یک بار در هفته احساس ناامیدی می‌کنند و نسبت به زندگی آینده خود دیدگاه روشنی ندارند. محققان طی این بررسی‌ها متوجه شدند بیکاری و مشکلات مالی مهم‌ترین نگرانی این جوانان به شمار می‌آید. درصد بزرگی از شرکت‌کنندگان در این تحقیق مشکلات مالی را مهم‌ترین دلیل ناامیدی و افسردگی اعلام کردند. 33 درصد نیز مشکلات کاری یا بیکاری را عامل مهمی برای ناامیدی خود دانسته‌اند. 29 درصد دیگر نیز مشکلات مدرسه و دانشگاه را به عنوان سومین دلیل بروز ناامیدی در زندگی خود دانسته‌اند.

«لوسی راسل» مدیر کمپین Young Minds در این باره بر این باور است که: این تحقیقات نشان می‌دهد جوانان در بسیاری از ساعات روز دچار ناامیدی هستند. یکی از مهم‌ترین نگرانی‌های ما این است که جوانان نسل حاضر حتی نمی‌توانند در مورد نگرانی‌ها و مشکلات خود با شخص دیگری صحبت کنند. نگاهی به آمارهای مشابه در ایالات متحده آمریکا، استرالیا، روسیه و حتی فرانسه خود گواهی است از رشد سرگشتگی و ناامیدی نسل جوان در قرن 21. این آمارها در حالی است که لیبرالیسم در قالب مکتب اصالت فایده مدعی فراهم آوردن بیشترین شادی و رضایت برای انسان معاصر و از جمله جوانان است.

حال باید پرسید که آیا در ایران تنها مشکلات ناشی از بی­کاری و اشتغال و معیشت عامل اصلی ناامیدی در میان جوانان و حتی دست زدن برخی از آنها به اقدام­های تلخی چون خودکشی می­باشد؟ در پاسخ به این پرسش شاید بسیاری از ما بدون درنگ به آن پاسخی مثبت ارائه دهیم، اما با کمال تعجب نتایج تحقیقات انجام شده بر روی جوانان ثروتمند شمال شهری در تهران، مشهد، اصفهان، تبریز، اهواز و کرمان نشان می­دهد بسیاری از جوانان ثروتمند و مرفه احساس شادی و رضایت و امیدواری از زندگی خود ندارند. بالا بودن میزان زیادی از خودکشی­ها و ناهنجاری­های اخلاقی و رفتاری در میان این جوانان ثروتمند بسیاری از پدر و مادرهای آنها را به ستوه آورده است. این جوانان بعضاً برای فرار از بحران هویت و احساس ناامیدی و عدم امید به زندگی و رضایت، به مواد مخدر و رفتارهای نابهنجار دیگر روی می­آورند. امروز جوانان زیادی را می توانید در مناطق مرفه شمال شهر پیدا کرد که احساس عدم رضایت و یأس در آنها حتی بیشتر از برخی جوانان ناامید در جنوب شهر است. بسیاری از دوستان جوان به ظاهر مرفه نویسنده این متن که درآمدهای بالای 5 میلیون تومان در ماه دارند احساس امید و سرزندگی نمی­کنند. خواسته­های انسان­گرایانه نامحدود و تمام ناشدنی مادی و نوعی از دنیاگرایی و گرفتار شدن در رقابت بی­پایان تجمل و دنیوی­گرایی آنها باعث شده است که نوعی از خودبیگانگی، بی­تفاوتی و عدم حب وطن در این افراد نمودی آشکار داشته باشد. در میان برخی از این جوانان مرفه طلاق درسطحی بالا و میل به ازدواج در میزان پایینی مشاهده می­شود. برای برخی از این جوانان ثروتمند حتی زندگی به عنوان امری پوچ و بی­معنا بدل شده است.

اگرچه به درستی می­توان قسمتی از مشکل ناامیدی و بی­انگیزگی در میان بخشی از نسل جوان را به عواملی چون بی­کاری و مشکلات معیشتی ارتباط داد اما به نظر می­رسد که ساده­انگارانه می­نماید که موضوع پیچیده و چند بعدی ناامیدی در میان جوانان در جامعه­ ایران را تنها به عوامل صرفاً اقتصادی، معیشتی و بی­کاری تقلیل داد. همچنین باید توجه داشت که روند آمارهای جهانی نشان داده است که احساس یاس و ناامیدی درجوامع به طور کلی و به­ویژه در میان نسل جوان به عنوان آینده­سازان جامعه رو به افزایش است و تنها محدود به ایران نیز نمی­شود.

در همین چهارچوب است که برخی با تحلیلی عمیق­تر بر این باورند که ضمن پذیرش مشکلاتی مانند مشکلات معیشتی، بی­کاری و برخی تبعیض­ها در جامعه ما در مورد ناامیدی و یاس در میان جوانان، باید به عوامل ریشه­دارتری توجه داشت. این گروه بر این باورند که افزایش احساس ناامیدی باهم سوشدن افراد جامعه با زندگی ماشینی در ارتباط است. در این نگاه، مدرنیزم و زندگی ماشینی آنگونه که برخی نظریه­پردازان مکتب فرانکفورت می­گویند بی­هویتی، شی­گشتی و بحران هویت و معنا را برای انسان این عصر به ارمغان آورده است. به واقع در تحلیلی دیگر از همین نگرش، امروز بخشی از ناامیدی انسان و جوان قرن 21 محصول دوری از معنویت و اسیر تکنولوژی شدن او است. ناامیدی بیشتر زمانی رخ می دهد که انسان سؤالات و دغدغه هایش را از عالم نمی­گیرد یعنی مسائلی از این قبیل که بالاخره این عالم متولی و کارگزاری دارد  یا نه، برایش حل نشده باقی بماند.

می­توان گفت جوان ناامید چندان به سنت­های الهی که در جهان هستی وجود دارد، آشنا نیست یعنی مثلاً خیلی از ماها نمی­دانیم که سنت تلاش، سنت امتحان و… در این دنیا وجود دارد و لذا به اعتقاد من ناامیدی زمانی خود را نشان می­دهد که افراد نمی­دانند این عالم تدبیری دارد؛ این که خدا انسان را آفریده و او را براساس سنت­های الهی به پیش می برد و اگر هم سختی­ها و مرارت­هایی در زندگی وجود دارد که دارد، این سختی­ها مثل سختی یک تمرین ورزشی است که در نهایت باعث پیشرفت و قدرتمندی بیشتر ورزشکار می­گردد. اینکه ما بدانیم خداوند کارش در عالم براساس مصلحت است، این که بدانیم در زندگی ما سنت ابتلا و امتحان و… وجود دارد، اینکه بدانیم هر عملی در این جهان عکس العملی را در پی دارد، همه اینها در میزان امیدواری یا ناامیدی ما به آینده خود مؤثر است. مشکل از آنجایی آغاز می شود که متأسفانه خیلی از ما ارتباطمان با پروردگار عالم، ارتباط عمیقی نیست و ما به مدد الهی و قدرت لایزال او در عمل چندان توجهی نداریم اما اگر قدرت خداوند را باور کنیم و به سنت­های الهی آشنا باشیم حتی اگر در مسیر زندگی­مان با سختی­هایی هم روبه رو شویم می دانیم که خداوند بر امورات حاکم است و به مدد و یاری او می­توان سختی­ها را پشت سر گذاشت.

باید پذیرفت که دور شدن تدریجی جامعه ایرانی به علت کوتاهی­های مسئولان از ارزش­های اصیل انقلابی و دینی که مبتنی بر ارزش­مداری و تقویت میل خواستن و عاملی در جهت هویت­زایی در میان نسل جوان بود نیز در شکل­گیری این فضا اثرگذار بوده است. گرفتار شدن جامعه ایرانی در مانور تجمل و رفاه زدگی و دوری از فرهنگ کار و تلاش  و توکل و کم­رنگ شدن تربیت دینی در میان بخش­هایی از جامعه در کنار بی­تدبیری­ها و سیاسی بازی­های زودگذر در برخورد با مسئله و مشکلات جوان شاهد کاهش نگاه عمیق و شکل­گیری نوعی از بحران هویت و ناامیدی در میان بخشی از جوان ایرانی شده است. البته این جملات تلخ و تند و تیز به معنای انکار حضور صدها جوان مومن، نخبه و امیدوار ایرانی با نگرش­های اصیل ایرانی و اسلامی در سطح جامعه­ نیست. امروز بسیاری از همین جوانان بار توسعه­ی علمی، فنی و حتی تأمین امنیت این مرز و بوم را بر دوش می­کشند. از میان همین جوانان است که احمدی روشن­ها و صدها جوان دیگر سندی از غیرت و تبلور امیدواری در میان جوانان این کشور را متجلی ساخته­اند.

قدر مسلم اینکه ایران ما از نظر نیروهای نخبه علمی و پژوهشی فعال، غنی است اما متأسفانه آنچه که موجب می­شود نتوانیم به خوبی از این ظرفیت استفاده کنیم عدم برنامه­ریزی برای جوانان است. ما در کشور به جای آن که برای چندین نسل چندین برنامه داشته باشیم عملاً برای چند نسل یک برنامه داشته ایم. این یکی از عوامل رکود فکری نسل جوان و گسترش فرهنگ عافیت طلبی در بین آنها است و نتیجه بارزش هم این بوده که بخش زیادی از جوانان، چندان تلاشی از خود برای تحرک و فعالیت نشان نمی­دهند. اما به راستی چه باید کرد؟ در پاسخ به این پرسش شاید بتوان فرضیه­ها و ایدهای متفاوتی از جمله برخوردی واقعی و علمی و نه عوام­فریبانه و ابزاری مسئولین امر با مشکلات جوانان، اصلاح زیرساخت­های تربیتی و آموزشی در مدارس و دانشگاه­ها برای تربیت نسلی امیدوار، کوشا و باهدف را بتوان مطرح کرد، اما به نظر نمی­رسد که این امر راه حلی فراگیر و تمام عیار پیش­پا بگذارد.

به واقع یکی از مشکلات نسل جوان امروز ایرانی فقدان معرفی الگوهای عملی برای آنها است. سالها است که غرب در قالب الگوهای خودساخته­اش مانند بازیگران سینما، خوانندگان موسیقی و جوانان ثروتمندی مانند «مارک زاکربرگ»، به دنبال ترویج نوعی از سبک زندگی فردگرایانه، مسخ­شده و مصرف­گرا برای نسل جوان ایرانی است. جالب است که بدانیم بسیاری از الگوهای تبلیغی غربی در سطح جهانی به نوعی به دنبال نهادینه کردن سبک زندگی و جهانی­سازی فرهنگی لیبرال در میان نسل جوان شرقی هستند. بسیاری از رسانه­های دیداری و شنیداری و حتی فضای مجازی هم­داستان با جریان قالب رسانه­ای جهانی به دنبال ارائه تصویری انسانی و موفق به نسل جوان از این افراد به عنوان یک الگو هستند. این مهم در حالی است که به علت کوتاهی­های صورت گرفته بسیاری از الگوهای موفق در جامعه ما برای این نسل جوان ناشناخته مانده است.

برای نسل جوان دهه­ی 70 و 80 هیچگاه به درستی و علی­رغم تأکیدات مقام معظم رهبری اسطوره­هایی که به حق باید از آنها به عنوان قهرمان ملی این آب و خاک یاد کرد تبیین نشده­اند. جوانانی که در دهه­ی 60 با داشتن بسیاری از مشکلات معیشتی و فقدان امکانات توانستند جاودانه شوند. شهدای جنگ تحمیلی جوانانی بودند که در زمانی که نظام جهانی دو قطبی آن سال­ها به رهبری ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی به دنبال انتقام از این کشور به جرم براندازی رژیمی وابسته بودند، عملاً اقدام­های جنون­آسای آنها را که با کمک ارتجاع عرب و جاه­طلبی­های صدام می­رفت کشور را تجزیه کند، ناکام گذاردند. نسل امروز باید بداند در دهه­ی 60 حتی مردم برای خرید دو شیشه شیر مدت­ها در صف بودند. هنوز افراد با سن 35 سال صف­های طولانی نفت در سرمای زمستان و قطعی­های برق در برخی ساعات روز به­ویژه در تابستان را فراموش نکرده­اند. این فضا برای جوان نسل سوم و چهارم انقلاب اسلامی باید شفاف تبین شود تا او بداند که برخلاف آنچه که گفته می­شود ما پیشرفت داشته­ایم. جوان ایرانی باید بداند شهدای ما در این فضا و علی­رغم آنکه جوان بودند توانستند کارهای بزرگی را با خودباوری و اعتماد به نفس مثال­زدنی خود انجام دهند. آنها نیز می­توانستند ناامیدانه زمین و زمان را نفرین کنند اما اینگونه عمل نکردند. شما با جوانانی در دهه­ی 60 مواجه بودید که از نظر سطح سواد آکادمیک و دانشگاهی از نسل جوان امروز ما پایین­تر بودند، اما به طور مثال همین جوانان با زدن پل­های معلق بر روی رودخانه خروشان اروند آن هم در شرایط جنگی باعث تعجب کارشناسان خبره آمریکایی شدند.

برخی از این شهدا حتی در دوران جوانی خود به علت جوان بودن توسط اطرافیان خود دست­کم گرفته شدند. اما آنها با ساده­ترین امکانات در روزهای پرماجرای دهه­ی 60 هجری شمسی خود را در حد بزرگترین فرماندهان و استراتژیست­های نظامی به اثبات رسانند. بسیاری از این جوانان حتی تا قبل از جنگ سلاح نیز در دست نگرفته بودند. بسیاری از این شهدا و زندگی­شان می­تواند در صورت معرفی شدن آنها برای نسلی که متولد دهه­ی 70 و 80 است به جوان ایرانی نشان دهد که مادی­گرایی، پول و فردگرایی تنها هدف و انتظار از زندگی نیست. شهدا در روزگاری جاودانه شدند که نه تلویزیون به معنای امروز گسترش یافته بود و نه خبری از اینترنت و عصر جهانی شدن و دهکده­ی جهانی به این معنا بود. آنها ناامید نشدند و تن به زرق و برق فریبنده دنیا ندادند و تلاش و پشتکار را مدنظر قرار دادند.

به طور مثال شهید حسین رجب­پور در یکی از روستاهای محروم اطراف شهر قوچان در خراسان رضوی با کمک عده­ای از دوستان خود که بعدها در جزیره مجنون به شهادت رسیدند توانست با امیدواری تمام و بدون کمک­های دولتی و رانت در روستای پدری خود مدرسه­ای بسازند. این شهید با کمک اهالی روستا مشکل کم­آبی را برای اهالی حل کرد و با دست خود چندین کارگاه تولیدی را در منطقه پایه­گذاری کرد. این اقدام­های شهید رجب­پور در حالی بود که او پنج کلاس بیشتر سواد نداشت و از نعمت پدر و مادر نیز محروم بود.

شهید رجب­پور به عنوان جوانی روستایی و حتی فاقد مدرکی دانشگاهی به درستی و به مانند متخصصی جامعه­شناس درک کرده بود که یکی از عمده نقاط ضعف عموم مردم کشور ما، عدم استفاده از مهارت­های اجتماعی و همچنین میزان پایین تعاملات اجتماعی و مشارکت جمعی می­باشد، لذا او با کمک برخی جوانان دیگر با ایجاد روحیه تعاون و مشارکت اجتماعی، توانست باعث افزایش روحیه، توانمندی، امیدواری نتنها در میان دوستان جوان خود بلکه در میان اهلی یک منطقه شود. هنوز هم که پس از سال­ها به روستاهای اطراف قوچان سر می­زنی نام شهید حسین رجب­پور زنده است. نامی که اهالی را یاد شور، جوانی، امید، سرزندگی و انسانیت جوانی 21 ساله می­اندازد.

در نگرشی روانشناسانه از عمده علت­هایی که افراد را به بی تفاوتی، بی هویتی و ناامیدی سوق می دهد، نداشتن یک معنای درست از هدف و فلسفه زندگی می باشد. در این معنا، جوان دچار بحران اساسی و نوعی پوچی در زندگی می­گردد. اما نکته جالب در مورد شهدای جنگ داشتن یک معنای درست از هدف و فلسفه زندگی است. شهدایی مانند شهید رجب­پور، فلسفه و معنای واقعی زندگی را که ورای نگاه­های صرف مادی و فردگرایانه بود به درستی درک کرده بودند. آنها پوچی زندگی را رد می­کرند و برای حل مشکلات آستین­ها را بالا زدند. شهید حسین رجب­پور ابتدا با خودباوری به درک استعدادها و توانایی­های خود پرداخت و از آنها برای حل مشکلات هم­وطنان خود بهره جست. این شهید بر خلاف برخی از جوانان ناامید روزگار ما در برابر جامعه و خود احساس مسئولیت کرد. او معتقد به داشتن برنامه­ای عملیاتی برای زندگی با توجه به واقعیت­های موجود بود.

هان ای جوان عزیز که در انقلاب اسلامی ایرانِ 35 ساله زیست می­کنی! عرصه­های تلاش و شکوفایی کم­تر از 35 سال گذشته نیست. ایران هنوز باید ابعاد وسیع­تر و عمیق­تری از انقلابی بودن و اسلامی بودن هویت جوانان خود را به عالم نشان دهد. حسین رجب­پورها جوانانی بودند مثل من و شما. آنها امکاناتی به مراتب کم­تر از جوانان امروز داشتند، اما آنچه که آنها را از دیگران متفاوت کرد درکی واقعی از فلسفه­ی صحیح زندگی، توکل به خدا به عنوان سرچشمه­ی هستی و اعتماد به نفسی منطقی توأم با امیدواری بود. امروز این الگوهای زمینی به جوان ایرانی که علاوه بر برخی مشکلات و بی­تدبیری­ها با کوهی از امواج سیاه و ناامید کننده از سوی رسانه­های ماهواره­ای و شبکه­های اجتماعی مواجه است باید انتقال یابد. جوان امروز باید بداند که بی­هدفی در زندگی، انتظاراتی غیرواقعی و رویاپردازانه به همراه نگاهی صرفاً فردگرایانه و مادی به همه چیز، حتی در صورت تحقق آرزوهای مادی همان گونه که در مورد جوانان مرفه غربی و شمال شهری در ایران به آن اشاره شد موجب شادی، رضایت و امیدواری نخواهد شد.

نوشته های مشابه